~**باز باران ... **~
این قلب طوفانی ساده می گویم عزیزم دل بریدن ساده نیست دلم شکست عشق من اما فدای سرت. چه سخت است ، تشییع عشق روزگارا: هنوز مثل سابق "مهربانم"... :: حرف های من بماند برای بعد! هـر روز صفحه ی نیازمندیـهــا را زیر و رو میکنــم پشت سرم حرف زیاده......آخه میدونی مردم از آرزوهاشون زیاد حرف میزنن.... آهاے تویـے کہ اבّعات میشہ ،خیلیا בنبالتن ..اینو بـבون کہ :جنس ارزون ، زیاב مُشترے בاره !!! دوست داشتن را نه مینویسند......نه میگویند.....دوست داشتن را ثابتـــــــــ میکنند.... وقتی تنهایم گذاشت و رفت بهش گفتم خط زدن بر تو پایان من نیست..... آغاز بی لیاقتی توست همیشه بهترین ها برای من بوده و هست اگر مال من نشودی قطعا بهترین نبودی و نیستی این تو نیستی که مرا فراموش کردی این منم که به یادم اجازه نمیدم حتی از نزدیکی ذهن تو عبور کند صحبت از فراموشی نیست صحبت از لیاقت است محکم تر از آنم که برای تنها نبودنم آنچه را که اسمش غرور گذاشتم
برایت به زمین بکوبم زن عشق می کارد و کینه درو می کند … و این رنج است... مزه ی عشق به این خوف و رجاهاست رفیق / عشق سرگرمی اش آزار و تسلاست رفیق گریه و بغض و تب و آه و تمناست رفیق . . . باز، ای الهه ناز، با دل من بساز باز، میکنم دست یاری، بسویت دراز آنکه او به غمت دل بندد چون من کیست
گفت جبران میکنم، گفتم کدام را؟ سال هاست معلقم
زن لباس سفید ، شب با شکوه عروسی...
بوی خوش قورمه سبزی
نيست
قرار تاریک کوچه ی پشتی توی یک ماشین نیست زن ، کمردرد ماهیانه ، پوکی استخوان ، ضعیفه ی پا به ماه حالت تهوع ، استفراغ ، دردهای کشنده ی زایمان ، مادر بچه ها نیست زن عصای روز پیری ، پرستار وقت مریضی ، رفیق پای منقل ، مزه بیار عرق شب نشینی های دوستانه نیست زن وجود دارد ، روح دارد ، قدرت ،جسارت ، پابه پای یک مرد زور دارد عشق اشک نیاز محبت یک دنیا آرزو دارد زن همیشه همه جا حضور دارد و اگر تمام اینها یادت رفت تنها یک چیز را بخاطر داشته باش که هنوز هیچ مردی پیدا نشده که بتواند یک روز فقط یک روز جای یک زن باشد
. یه پسرایی هستن که . . . صدای خنده هاشون تو خیابون میپیچه شلواراشون نه خیلی براشون بزرگه نه خیلی کوچیک ابروهاشون فابریک خودشونه همونایی که نه لکسوز دارن نه کمـری ..! اما مـرام دارن چشمشون همه جا کار نمی کنه و دنبال موی بلوند و چشم آبی نیستن پسرایی که موزیکـ های خارجی رو بدون معنی کردن حفظ نمیکنن پُــــز نمیـــــــدن پاتوق شون مهمونی و شیشه و انواع مشروبی جات نیست آره رفیـق ..! اونایی که تکیه کلامشون معرفته بی ریا، با خدا، مهـربون و با مسئولیتن آدم میتــونه بهشون تکیه کنه کنارشـون آرامش داری کنـارش باشی یا نباشی حواسش به بقیه دخترا نیست و آدم ها رو مثل هـم نمی بینن این جور پسرا خیلی مـردن خیلی تکن، خیلی خاصن … خیلی شوخن و جنگولکـ بازی در میـارن ولی احساس شون قویه آه که بکشن خدا دنیا رو واسشون زیر و رو میکنه ..!! شِیـطاטּ نیـستَم بهترین پیام دنیا یا بمان و امید فردایم باش یا دیروزم را برگردان و برو.... بــاشـد هر چـه تو بگويـي ...! کمـي زمان مي خـواهـم ... هــر وقت تـوانسـتم نــفس کـشيـدن را فــراموش کنـم ... تــو را هم از يــاد خـواهم بــرد !!!... زن که باشی
مـحکــم باش اینجا زمین است زمین گرد است توی که مرا دور زدی فردا به خودم خواهی رسید حال وروزت دیدنی نه سرودنیست .. آنقدر مرا از رفتنت نترسان قرار نیست همیشه بمانیم روزی همه رفتنی اند ماندن به پای کسی معرفت میخواهد، نه بهانه حالا می گویم،بلند می گویم رفتی،به درک لیاقت ماندن نداشتی... باران آمد و نغمه های سرد زمستان را
دراین روزگارسخت
بااین سرنوشت نامراد
دلش آرامش می خواهد
آرامشی رویایی
آرامشی شبیه تو
وقتی که سرم را به سینه ات می فشاری
موهایم را نوازش میکنی
وباهربوسه
دوستت دارم را برایم زمزمه میکنی
بـــــ*اران
چشمهای مهربانت را ندیدن ساده نیست
از زمین رفتنت خورشید را گم كرده ام
ناله های ابر را هرشب شنیدن ساده نیست
کفش هایت را بپوش تا مبادا
خرده هایش در پاهایت برود.
بر روی شانه های فراموشی و دل
سپردن به قبرستان جدایی وقتی میدانی
پنج شنبه ای نیست تا رهگذری بر بی کسی ات
فاتحه ای بخواند !
تو اگر سخت به من میگیری،
با خبر باش که پژمردن من آسان نیست،
گرچه دلگیرتر از دیروزم،
گر چه فردای غم انگیز مرا میخواند،
لیک باور دارم دلخوشیها کم نیست
زندگی باید کرد...!
اما دیگر کسی صدایم نمی کند"مهربانم
دلخوری هایم..دلتنگیهایم...و تمام اشک هایم
تو از خودت بگو....
با او چگونه میگذرد که با من نمیگذشت
میدانــم بالاخره
یک روز
به مــن لعنتی نیاز پــیدا میکنـــی . . .
دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر.
می تواند تنها یک همسر داشته باشد
و تو مختار به داشتن چهار همسر هستی!
برای ازدواجش (در هر سنی) اجازه ولی لازم است
و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج کنی …
در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو …
او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی!
او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی …
او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد …
او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی …
او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر …؟
و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛ پیر می شود و میمیرد …
و قرن هاست که او؛ عشق می کارد و کینه درو می کند
چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت،
زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند و در قدم های لرزان مردش؛
گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد؛
سینه ای را به یاد می آورد که تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند …
و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد …!
قیمت یک سحر آغوش چشیدن ، صد شب /
کین غم جانگداز، برود ز برم
گر، دل من نیاسود، از گناه تو بود
بیا تا ز سر گنهت گذرم
بیا تا غم خود را، با راز و نیاز، ز خاطر ببرم
گر، نکند تیر خشمت، دلم را، هدف
بخدا همچون مرغ پرشور و شعف، بهسویت بپرم
ناز تو، بیش از این بهر چیست
تو الهه نازی، در بزمم بنشین
من تورا وفادارم، بیا که جز این، نباشد هنرم
عمر رفته را؟
روح شکسته را؟
دل مرده از تپنده را؟
حالا من هیچ!..
جواب این تار موهای سفید را می دهی؟؟
نگاهی به سرم کرد و گفت:
وای...خبر نداشتم!
چه پیر شده ای!!!
گفتم: جبران میکنی؟؟؟
گفت: کدام را؟
در آسمان چشمانت
یا دستم را بگیر
یا رهایم کن
تعلیق، فقط به کار قصه ها می آید
دلم کسی را میخواهد...کسی که از جنس خودم باشد...دلش شیشه ای ...
میخواهم انسان باشد...نمیخواهم مجنون شود... سر به بیایان بگذارد...
میخواهم گاهی دردم را درمان باشد....شاهزاده سوار بر اسب سفید نمیخواهم...
غریب آشنایی میخواهم بیاید با پای پیاده...قلبش در دستش باشد...
چشمانش پر از باران باشد...کلبه کوچک را دوست دارم, اگر این کلبه در قلب او باشد...
فِرشـته هـَم نیـستم
خُدا هَم نیستم
فـَقط دُختَـرم!
ازنـوعِ سـاده اش...
حـَـوا گونہ فـِکـر میـکُنم
فَقـط بـہ خاطـِرِ یـک ســیب
تـا کـُجا بایَـد تـاواטּ داد...؟
همه ی دیوانگی های عالم را بلدی.
میتوانی زیر لب ترانه بخوانی و آشپزی کنی...
میتوانی جلوی آینه موهایت را شانه کنی و حس کنی نگاهش را
میتوانی ساعتها به امید گره خوردن شال دور گردنش..
ببافی و در هر رج بوسه بکاری برای روزهای مبادا که کنارش نیستی...
زن که باشی باید صبور باشی مدارا کنی
و با همه ی بغض ات لبخند بزنی
زن که باشی...
هزار بار هم که بگوید:دوستت دارد!!!
بازهم خواهی پرسی:دوستم داری؟؟؟
و ته دلت همیشه خواهد لرزید.......
دست خودت نیست
زن که باشی
همه ی دیوانگی های عالم را بلدی...
وقتی خیلی نرم شوی ؛
همه خـَمـَت می کنند !
حتی کسی که انتظار نداری ...
بر گونه های تب كرده ام سرود
باران آمد
و طرح لبخندم را
جان دوباره ای بخشيد
دوباره باران
بر جای جای بودنم بارید
و سايه های مردد را
از پيشانی ام زدود
و چه باران زيباست
آنگاه كه می بارد
بر لای لای گرم دلتنگی