~**باز باران ... **~
مزه ی عشق به این خوف و رجاهاست رفیق / عشق سرگرمی اش آزار و تسلاست رفیق گریه و بغض و تب و آه و تمناست رفیق . . . باز، ای الهه ناز، با دل من بساز باز، میکنم دست یاری، بسویت دراز آنکه او به غمت دل بندد چون من کیست
قیمت یک سحر آغوش چشیدن ، صد شب /
کین غم جانگداز، برود ز برم
گر، دل من نیاسود، از گناه تو بود
بیا تا ز سر گنهت گذرم
بیا تا غم خود را، با راز و نیاز، ز خاطر ببرم
گر، نکند تیر خشمت، دلم را، هدف
بخدا همچون مرغ پرشور و شعف، بهسویت بپرم
ناز تو، بیش از این بهر چیست
تو الهه نازی، در بزمم بنشین
من تورا وفادارم، بیا که جز این، نباشد هنرم